مایل شده ماهم به جفا کارتر از خویش دل داده به دلدار آزارتر از خویش
شوخی که هزاران جو منش بود گرفتار می بینمش امروز گرفتارتراز خویش
چندان بگرفتار خود آن شوخ جفا کرد تا گشت گرفتار جفاکارتر از خویش
آن نرگس بیمار که خود داشت پرستار رفته به پرستاری بیمارتر از خویش
بودم سر راه، دل افکار، که او را دیدم سر راه، دل افکارتر از خویش
گلهای جهان شدهمه دردیده من خار تا دیدمت ای گل بجهان خوارترازخویش
آزردن او لیک سزاوار نباشد کانشوخ ندیده است سزاوارتر خویش
تا طبع مرا لعل لبش دید به دل گفت این بود که دیدم وفادارتر از خویش